خدای عشق و زیبایی
درباره وبلاگ


سلام ممنونم که وبلاگ من رو انتخاب کردید اگر نظر بدین ممنونتون میشم

پيوندها
lov6
جالب
زیر سایه خدا
عشق من وتو!
حرف دل
دخترك دلشكسته
زيباترين وبلاگ (شاهورد)
حريم عشق
sms و اخبار روز
سایت تفریحی
پرنیا و حوریا
غمگین خسته
اهریمن موزیک 121
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جالب و آدرس hatoor.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









نويسندگان
مهدیه

آخرین مطالب


 
دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 21:13 :: نويسنده : مهدیه

شیشه ای میشکند

یک نفر میپرسد

که چرا

شیشه شکست؟

یک نفر میگوید:

شاید این رفع بلاست

دیگری میپرسد

شیشه پنجره را باد شکست؟

دل من سخت شکست

هیچ کس هیچ نگفت

غصه ام را نشنید

از خودم میپرسم"

ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود.

 
یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : مهدیه

 

 

 

دوستت دارم ای عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام ،   

تو را میخواهم  ای تو که آنقدر دور شده ای

از من که دیگر نمیبینمت ، و این قلب من است که شاید حسرت داشتن  

تو را برای همیشه داشته باشد

دوستت دارم ای تو که هر چه فکرش را میکنم برای من برای قلبم و احساسم  

مثل و مانندی نداری

و می آیم به سویت ، دنبال میکنم عطر و بویت ، پا میگذارم جای قدمهایت

 تا شاید در این راه دوباره همسفرم شوی ، دوباره نفس بدهی  

به تنی که آنقدر رفته که بی نفس است

نمیخواستم هرگز در راه عشق تو بسوزم ، دلم میخواست با تو بمیرم ،  

با تو بروم به سوی روشنی ها

دوستت دارم ای پاکترین لحظه ی زندگی ام ، دور از تاریکی ها

فرار از هوس ها ، لذت تو را داشتن و لذت آنچه در این دنیا هیچ چیز بالاتر از آن نیست

با ارزش تر از تو نیست در این دنیا ، بعد از تو هیچکس نیست جز خدا

تو که رفتی ،من احساس تنهایی نمیکنم ، تو در قلبمی من این جرم شکستنت را شکایت نمیکنم

ای تو که در قلبمی ،میدانستم که اگر قلبم را بشکنی

 خودت خواهی شکست ، قلبم را جدا از خودم دانستم، شیشه ی وجودم شکست

غمها را خودم کشیدم و همه چیز به خیر گذشت

 دوستت دارم ای عاشقانه ترین شعر زندگی ام

و مینویسم برای تویی که حتی اگر خاطره شوی همیشه جایت در قلبم میماند

 اگر برای همیشه رفتنی شوی ، همیشه برایت میمانم

میمانم تا فکر نکنم نیستی ، به خیال اینکه شاید بیایی

به خیال اینکه شاید سری به قلبم بزنی و حالی از دلتنگی هایم بپرسی

حال و روز مرا نمیبینی ، این لحظه شماری ها را نمیبینی

من هنوز دنبال توام ، هنوز هم در پیچ و خم جاده زندگی چشم انتظار آمدن توام

دوستت دارم ای تو که نمیدانم کجایی ،  

یادی از من میکنی یا در حال فراموش کردن مایی

نمیدانم ،میدانی که دوستت دارم ، یا شاید این حس را تنها من به تو دارم....

 

 

 

 

 
یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 16:27 :: نويسنده : مهدیه

 

 

 

 

 

نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم

نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و 

مرا آرام میکند

آن عشقی که میگویند تو نیستی تو معنایی بالاتر از عشق داری و 

برای من تنها یک عشقی....

از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب 

به آن خیره میشدم

باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده

قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت

ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند

و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم

 و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است

پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو

 فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی

را فراموش نمیکنم که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، 

و گرم ترین لحظه ها

سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو

دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت

اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم

چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها

و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم

حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم ...

بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست

و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت هم دیروز و امروز و هم 

فرداهایی که خواهد رسید

 

 
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:باران, :: 23:14 :: نويسنده : مهدیه

 

نه نگو یید با ترانه! 
می سرایم این ترانه جور دیگر:
باز باران بی ترانه
دانه دانه
میخورد بر بام خانه
یادم آید روز باران....:

پا به پای بغض سنگین
تلخ و غمگین
دل شکسته
اشک ریزان
عاشقی سر خورده بودم
میدریدم قلب خود را
دور میگشتی تو از من
با دو چشم خیس و گریان.
میشنیدم از دل خود
این نوای کودکانه
پر بهانه
زود بر گردی به خانه.
یادت آید؟
هستی ِ من!
آن دل تو جار میزد
این ترانه
باز باران،
باز میگردم به خانه...

 
سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:خلاقیت,ملت,برای,رنگ,نارنجی,ته,سیگار,پرتقال,هویج, :: 10:11 :: نويسنده : مهدیه




امروز صبح بعد از مدتها تصمیم گرفتم با دوستم بریم ورزش کنیم!

گرمکن نارنجیمو پوشیدم و زدم بیرون.

و حالا توجه کنید به تیکه‌های ملت :

نارنگی! کجا میری؟

پرتقال! بدو تا نخوردمت!

هویج!مگه خرگوش دنبالت کرده؟

ته‌سیگار!

رفتگر!برو 9 شب بیا بابا!

چی‌توز موتوری!

سن ایچ و دیگر هیچ!

لینا توپی!!انقدر جون نده بابا!

اسمارتیز!بقیه دوستات کجان؟

بچه‌ها! بچه ها! گارفیلد! 

 

 
سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:انیشتین,چارلی,چاپلین,مشهوری,بگ,مگو, :: 20:38 :: نويسنده : مهدیه

 


روزی انیشتین به چارلی چاپلین گفت : 
می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده چیست؟ 
"این است که تو حرفی نمیرنی و همه حرف تو را می فهمند"! 
چارلی هم با خنده می گوید : 
تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟ 
"این است که تو با اینکه حرف میزنی، هیچکس حرفهایت را نمی فهمد"
!
 
سه شنبه 27 تير 1391برچسب:عاشق,عشق,تنهایی,دل,, :: 19:42 :: نويسنده : مهدیه

 

چرا غمگینی ؟ : عاشق شدم

آیا عشق شیرین است ؟ : بله شیرین تر از زندگی

چرا تنهایی ؟ : ویژگی عاشق هاست

لذت تنهایی چیست ؟ : فکر به او و خاطرات او

چرا می روی ؟ : برای اینکه او رفت

دلت کجاست ؟ : پیش او

قلبت کجاست ؟ : او برده

پس حتما بی رحم بوده  نه ؟ : نه اصلا

چرا ؟ : چون باز هم او را میپرستم . .
.

 

 
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 14:17 :: نويسنده : مهدیه

یه روز از همین روزای خدا داشت بارون میومد

یه لبخند قشنگ روی لبم بود زیر بارون بودم

داشتم به آسمون نگاه میکردم

بلند گفتم باران جون؟ چرا وقتی تو میباری من احساس سبکی میکنم

بهم گفت چون مهربونی چون احساس بقیه رو درک میکنی حتی اگه دشمنت باشه

بهش گفتم نه من مهربون نیست این و  اونی که خیلی دوستم داشت بهم فهموند که نیستم

گفت شاید تو ظاهر نباشی اما تو باطن هستی قلبت مهربونه

رو به خدا کردم با بغضی که توی گلوم بود اشکی که گوشه چشمم بود و با قطره های بارون قاطی شده بود گفتم چرا روی قلب گوشت گذاشتی تا کسی نبنتش ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا کسی نمیتونه قلب کسی رو ببینه؟

بهم گفت اینطوری اونایی که باطنشون بده هیچوقت همراهو یاور ندارن همیشه تنها میمونن

بهش گفتم پس تقصیر اونایی که خوبن و همیشه سکوت میکنن چیه ؟

یه لبخند خوشگل ازون لبخندایی که هروقت میزنه من آروم میگیرم زد و گفت اونا همیشه واسه درد دل کردن برمیگردند پیش من چون هیچکس و رو زمین ندارن

خیلی بزرگی خدا خیلی

نوشته خودم

 
جمعه 5 خرداد 1391برچسب:خدا,مناجات,کودکان,حرف,دل,با,خدا,بچه,ها,دل,پاک,معصوم, :: 21:52 :: نويسنده : مهدیه

 

خدای عزيز!

شايد هابيل و قابيل اگر هر کدام يک اتاق جداگانه داشتند همديگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.

لاری



ادامه مطلب ...
 
جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : مهدیه

 
دختر 14 ساله تو فیسبوک نوشته "از همه مردا متنفرم"،
 
 
فک کنم دوست پسرش همبرگرشو خورده!!!



ادامه مطلب ...
 
سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:داستان,واقعی,عاشق,شدن,دل,شکستن,غرور,بیجا,دختر,پسر,تنهایی, :: 9:51 :: نويسنده : مهدیه

این داستانی که می نویسم ،یک داستان واقعی می باشد.در حقیقت بیشتر این داستان بر گرفته از زندگی شخصی است.این داستان را با زبان شخصیت اصلی داستان بیان می کنم.
من علی هستم، ۲۴ ساله، ساکن تهران.از آن پسرهایی که به دلیل غرور زیاد اصلا فکر
عاشق شدن به سرم نمیزد.
در سال ۱۳۷۵، وقتی در دوره ی راهنمایی بودم با پسری آشنا شدم. اسم آن پسر آرش بود.لحظه به لحظه دوستی ما بیشتر و عمیق تر می شد تا جایی که همه ما را به عنوان ۲ برادر می دانستند. همیشه با هم بودیم و هر کاری را با هم انجام می دادیم. این دوستی ما تا زمانی ادامه داشت که آن اتفاق لعنتی به وقوع پیوست.
در سال ۸۴، در یک روز تابستانی وقتی از کتابخانه بیرون آمدم برای کمی استراحت در پارکی که در آن نزدیکی بود، رفتم.هوا گرم بود به این خاطر بعد کمی استراحت در پارک، به کافی شاپی رفتم، نوشیدنی سفارش دادم .من پسر خیلی مغرور و از خود راضی بودم که جز خود کسی را نمی پسندیدم .به این خاطر وقتی دختری را می دیدم، روی خود را بر میگرداندم و نگاه نمی کردم ولی در آن روز به کلی تمام خصوصیاتم عوض شده بود .چند دقیقه ای از آمدن من به کافی شاپ گذشته بود. ناگهان چشمم به دختری که در حال وارد شدن به سالن بود افتاد. بله اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد.

.........

 برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:پیامک,پیام,اس,ام,اس,لوطی,بامرام,جملات,کوتاه,, :: 21:42 :: نويسنده : مهدیه


جارو برقی با اینکه میدونه زباله راه نفسشو میبنده بازم هورتش میکشه .
جارو برقیتم آشغال!!!!



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:اس,ام,اس,کوتاه,عاشقانه,شعر,عشق,حسرت,تنهایی,دلشکسته, :: 18:54 :: نويسنده : مهدیه

 

 

 

 

 

 

 

 

تلخ ترین خاطره ی فرهاد ؛ شیرین بود....

 

 

 



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:اس ام اس,خنده دار,طنز,جک,لطیفه,کوتاه,جملات,, :: 18:44 :: نويسنده : مهدیه

 




مامانم داره به يه زنه آمريكايي هفت سينو توضيح ميده:

It should be start with "S", like APPLE

 



ادامه مطلب ...
 
جمعه 11 فروردين 1391برچسب:داستان,کوتاه,خنده دار,آرایشگر,نذر,ایرانی,هلندی,, :: 15:17 :: نويسنده : مهدیه

 

در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری زندگی می‌كرد كه سالها بچه‌دار نمی‌شد. او نذر كرد كه اگر

بچه‌دار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او

بچه‌دار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه

قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست

مغازه‌اش را باز كند . . . . .



ادامه مطلب ...
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد