خدای عشق و زیبایی
درباره وبلاگ


سلام ممنونم که وبلاگ من رو انتخاب کردید اگر نظر بدین ممنونتون میشم

پيوندها
lov6
جالب
زیر سایه خدا
عشق من وتو!
حرف دل
دخترك دلشكسته
زيباترين وبلاگ (شاهورد)
حريم عشق
sms و اخبار روز
سایت تفریحی
پرنیا و حوریا
غمگین خسته
اهریمن موزیک 121
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جالب و آدرس hatoor.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









نويسندگان
مهدیه

آخرین مطالب


 
جمعه 5 خرداد 1391برچسب:خدا,مناجات,کودکان,حرف,دل,با,خدا,بچه,ها,دل,پاک,معصوم, :: 21:52 :: نويسنده : مهدیه

 

خدای عزيز!

شايد هابيل و قابيل اگر هر کدام يک اتاق جداگانه داشتند همديگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.

لاری



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:خدا,کوله بارم,سفر,گم شدن,تنهایی,یار,بگو,دل,ازته دل,شعر,شعرکوتاه, :: 22:23 :: نويسنده : مهدیه

 

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،


سفری بی همراه،


گم شدن تا ته تنهایی محض،


یار تنهایی من با من گفت:


هر کجا لرزیدی،


از سفرترسیدی،


تو بگو، از ته دل


من خدا را دارم...


 
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:خدا,دل کوچک من,بالا,مهربان,شعر,شعرکوتاه,زیبا,خوب,قشنگ,نزدیکی, :: 21:14 :: نويسنده : مهدیه

 من خدایی دارم, که در این نزدیکیست 

نه در آن بالاها 

مهربان, خوب قشنگ

چهره اش نورانیست 

گاهگاهی سخن میگوید, با دل کوچک من, ساده تر از سخن ساده من 

او مرا میفهمد 

او مرا میخواند 

 

 
دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:کوروش,کبیر,جمله,جمله کوتاه,زیبا,خدا,هرکس,باور,درون,, :: 23:38 :: نويسنده : مهدیه

 

باهيچكس

 

 

بر سر باورش نمى جنگم!

 

خداى هر كس

 

همان است كه

 

درون او با وی سخن مى گويد...

 

کوروش کبیر

 

 

 

سالها رفت و هنوز

يك نفر نيست كه بپرسد از من

كه تو از پنجره ي عشق چه ها ميخواهي ؟

صبح تا نيمه شب منتظري

همه جا مي نگري

......

براي خواندن شعرها به ادامه مطلب برويد

 



ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:فرشته,مشعل,سصل آب,بهشت,جهنم,خدا,, :: 19:4 :: نويسنده : مهدیه

مردی در عالم رویا فرشته ایی را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ایی روشن و تاریک راه میرفت مرد جلو رفت و از فرشته پرسید :"این مشعل و سطل آب را کجا میبری ؟"
فرشته جواب داد:"میخواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سزل آب جهنم را خاموش کنم آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!"

 

 



مدت زيادي از تولد برادر ساكي كوچولو نگذشته بود . ساكي مدام اصرار مي كرد به پدر و مادرش كه با نوزاد جديد تنهايش بگذارند

پدر و مادر مي ترسيدند ساكي هم مثل بيشتر بچه هاي چهار پنج ساله به برادرش حسودي كند و بخواهد به او آسيبي برساند . . . .



ادامه مطلب ...
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد